- ذی عقل
- صاحب عقل خداوند خرد بخرد، جمع ذوی العقول
معنی ذی عقل - جستجوی لغت در جدول جو
- ذی عقل ((عَ))
- خردمند، دارنده عقل، بخرد، جمع ذوی العقول
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی خرد
با خرد بخرد
احمق، کودن، کم خرد، ابله، خام ریش، بدخرد، تاریک مغز، کانا، تپنکوز، نابخرد، دنگ، خرطبع، سبک رای، ریش کاو، لاده، کردنگ، دبنگ، غمر، کهسله، کاغه، کم عقل، غتفره، دنگل، خل، شیشه گردن، چل، گول، گردنگل، انوک، فغاک
نا بخردی خلی کالوسی
بخرد خرد ورز عاقل باخرد خردمند مقابل بی عقل
ده خرد خردهای دهگانه زبانزد فرزانی
یا ذو القعده الحرام. ماه یازدهم از ماههایی قمری عرب میان شوال و ذوالحجه و آن یکی از ماههای حرام بود و در آنماه جنگ نمی کردند و به سفر نمی رفتند: (تا ذوالقعده بگذشت و ذوالحجه اندر آمد)
ذی عفت: آزرمگین آزرمین
دارای عفت خداوند عفاف
گرامی
عزیز گرامی ارجمند
آنکه در امری دخالت کند. یا ذی دخل بودن در کاری. در آن حالت کردن
خردمند پر خردی خردمندی، بسیار
دارای عزت، عزیز و گرامی، ارجمند
کسی که در امری مداخله داشته باشد
خطیر، شریف، عزیز، شگرف، امری که در آن اهتمام شود
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، بی عقل، کاغه، خرطبع، انوک، دبنگ، گردنگل، لاده، دنگل، کانا، دنگ، گول، فغاک، شیشه گردن، بدخرد، سبک رای، خام ریش، ریش کاو، کردنگ، چل، غمر، خل، تپنکوز، کهسله، غتفره، تاریک مغز
کم خرد گول دیر یاب کوته خرد نادان احمق کودن
آنکه عقل ندارد دیوانه خل بیخرد بیهوش مقابل باعقل عاقل خردمند بخرد
دارای حق
خداوند عقل بخرد، آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حقنزد او آیینه خلق باشد
صاحب حق، دارای حق، سزاوار